نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





انتظار

 
نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ...

ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...

کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...

کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم

و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است

میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...

کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...

میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود

میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت ...

انتـــــــــــــــــــــــــــــظار ...

شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهيه . اما معنيش رو شايد سالها طول بکشه تا بفهمي !

تو اين کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن هر کدومش دل شير مي خواد!

تنهايي ، چشم براه بودن ، غم ؛غصه ، نا اميدي ، شکنجه رو حي ،دلتنگی ، صبوری ، اشک بیصدا ؛

هق هق شبونه ؛ افسردگي ، پشيموني، بي خبري و دلواپسي و .... !

براي هر کدوم از اين کلمات چند حرفي که خيلي راحت به زبون مياد

و خيلي راحت روي کاغذ نوشته ميشه بايد زجر و سختي هايي رو تحمل کرد

تا معاني شون رو فهميد و درست درک شون کرد !!!

متنفرم از هر چیزی که زمان را به یاد من میاورد... و قبل از همه ی اینها متنفرم

از انتظار ... از انتـــــ ــــــــ ــــــ ـــــظار متــــــنـــــفــــــرم


[+] نوشته شده توسط احد در 22:50 | |







دلتنگي




سلام...

سلامی گرم تقدیم به کسی که خیلی دوستش دارم...

سلامی به نیمه گمشده ام...

سلام عشق من...

میخوام برات بنویسم ...

میخوام که برات بخونم ....

خیلی حرفا تو دلم نگفته مونده حرفهایی که به هیچکس نمیتونم بزنم

خیلی چیزا هست که دوست دارم بهت بگم ولی نمیتونم ...نمیتونم

دلم برات تنگ شده نمیدونم الان کجایی و داری چی کار میکنی ولی

دوست دارم که

بدونی دوست دارم که بفهمی یکی هست که لحظه لحظه زندگیشو به

خاطر وجود تو

زندگی میکنه...

نمیتونم چیزی بهت بگم تمام حرف ها و احساساتمو تو خودم سرکوب

میکنم

میترسم... میترسم که یه دفعه قلبم عقلمو شکست بده ...

میترسم که همه چیزو بهت بگم و تو رو از دست بدم ...من سر دو

راهی موندم

درست نمیدونم که چی میخوام ولی اینو خوب میدونم که به وجودت

احتیاج دارم

بهت احتیاج دارم چون دوست دارم ...

دوست دارم که کنارم باشی ولی تو نیستی ...

خیلی دعا کردم که بتونم مدت بیشتری باهات باشم نمیتونستم قبول

کنم که برای

همیشه ازت جدا بشم خیلی دعا کردم...

خدا جواب دعامو داد خدا کمکم کرد ....دستمو گرفت اجازه نداد که

بیشتر از این بشکنم

خدا منو دید ....دید که از عشق تو کمرم بد جور شکسته دید که قلبم ت

و رو میخواد

خدا همه رو دید ...اون بود که کمکم کرد تا دوباره کنارت باشم

تا دیروز از خدا میخواستم که یه کاری کنه که بتونم بازم کنارت باشم ...

فقط همینو از خدا میخواستم ...نمیدونستم چرا؟

وقتی دلیلشو از خودم میپرسیدم میگفتم که بهت عادت کردم ولی...

ولی امروز که دیدمت دلیل واقعی عشق رو فهمیدم برای یک لحظه

عشق رو تو وجودم

حس کردم ...اره... من تو رو میخواستم ....تو رومیخواستم ولی نه به

این خاطرکه بهت

عادت کرده بودم به این خاطر که دوست داشتم هنوزم دوست دارم

هنوزم برای دیدنت

لحظه شماری میکنم هنوزم وقتی میبینمت قلبم تند تند میزنه هنوزم

وقتی یادت

می افتم اشک تو چشمام جمع میشه ...

هنوزم دوست دارم که دستاتو بگیرم ...دوست دارم فقط نگات کنم

وقتی بهم نزدیک میشی دوست دارم بهت بگم که دوست دارم ولی

نمیتونم ...

شب و روز از خدا میخوام همون طور که مهر تو رو تو دلم انداخته مهر

منم تو دلت بندازه

دیگه نمیدونم که چی بگم وقتی میخوام گریه گنم اشکام پایین نمیاد

چشمام این

اجازه رو بهم نمیدن که گریه کنم ...

گریه نمیکنم نه اینکه سنگم گریه غرورمو بهم میزنه وقتی میخوام گریه

کنم اونقدر به تو

و خاطراتت فکر میکنم تا گریم بگیره خاطراتت تنها چیزیه که گریم

میندازه...

وقتی یادم به روزای گذشته می افتم دلم اتیش میگیره دوست دارم که

مال من باشی

ولی دوست ندارم که به زور نگهت دارم دوست دارم خودت بیای

طرفم ...

دلم خیلی برات تنگ شده تو وقتی هستی ولی دوری از من نه میشه

زنده باشم نه

بمیرم حس عجیبیه نمیدونم چطوری برات توصیفش کنم ....

برات چند بیت شعر مینویسم که بیانگر تمام احساساتمه :



میخواستم بهت بگم چقدر پریشونم دیدم خود خواهیه...دیدم نمیتونم

تحمل میکنم بی تو به هر سختی به شرطی که بدونم شاد و

خوشبختی

به شرطی بشنوم دنیا ارومه که دوسش داری از چشمات معلومه

یکی اونجاست شبیه من یه دیوونه که بیشتر از خودم قدرتو میدونه

چیکار کردی که با قلبم به خاطر تو بی رحمم؟

تو میخندی...چه شیرینه...گذشتن.... تازه می فهمم!

تو رو میخوام تموم زندگیم اینه دارم میرم ته دیوونگیم اینه

نمیرسه به تو حتی صدای من تو خوشبختی همین بسه برای من


[+] نوشته شده توسط احد در 22:43 | |







انتظار عاشق



منتظرت میمانم

میدانم که دیگر باز نخواهی گشت

هرچه که بود دیگه گذشته و زمان اون رو پشت سرگذاشته

میدانم که دیگر باز نخواهی کشت

اون چیزی که بین ما اتفاق افتاد

دیگه هرگز تکرار نخواهد شد حتی اگر هزارسال هم بگذرد

کافی نیست واسه فراموش کردن تو وخاطراتت رو از ذهنم محو کردن

و اکنون من اینجا هستم

تلاش میکنم که دره ها را به شهر بدل کنم

اسمان و دریا ها را در هم بیامیزم

میدانم که من اجازه دادم وباعث شدم که از من بگریزی

میدانم که تو رو از دست دادم

هیچ چیز دوباره مثل قلب نمیشه

هزار سال میتونه کافی باشه که منو ببخشی

من اینجا هستم عاشق تو...

از نفس افتاده زیر باری از عکسها و البوم ها

وسایل وخاطرات لحظات با تو بودن

نمیتونم درک کنم

دارم دیوونه میشم

دست و پامو گم کرده ام

نامه هایی که نوشتم هرگز نفرستادم

مهم گذشت زمان است و وفاداری من به تو

و اینکه هزار هزار سال کافی است برای عشق ورزیدن

اگر هنوز درباره من فکر میکنی مطمئنا میدونی که هنوز منتظر تو هستم


[+] نوشته شده توسط احد در 22:41 | |







عاشقانه دوست دارم


دلم گرفته یک ساعت از اخرین دیدارمون میگذره نمیدونم الان چه احساسی داری

نمیدونم به من فکر میکنی یا نه؟؟؟

از احساساتت خبر ندارم ولی مخوام بهت بگم ....

میخوام از خودم وقلب شکستم بگم میخوام از احساساتم برات بگم ...

اون قدر دوست دارم که وقتی بهت فکر میکنم به اوج میرسم اون قدر دوست دارم که قبل

از اینکه بخوام بیامو ببینمت حسابی به خودم میرسم...

اون قدر دوست دارم که وقتی به چشمات نگاه میکنم هیچی ازخدا نمیخوام ...

اون قدر دوست دارم که دوست دارم لحظه لحظه زندگیموکنارت باشم ... دوست دارم

که تمام روز کنارت باشم ....دوست دارم که حداقل برای یه بارم که شده دستاتو بگیرم

هر وقت میبینمت به خودم میگم اون قدر نگات میکنم که ازت سیر بشم ولی افسوس

که وقتی از کنارم رد میشی و میری وقتی فقط یه دقیقه میگذره دوباره تو رو میخوام ...

نمیدونی که چقدر در فراقت میسوزم ...فکر نمیکنم دردی بد تر از عاشقی باشه ...

هر وقت ازت جدا میشم تا وقتی که دوباره ببینمت دلم گرفته وکسلم هیچ چیز تو دنیا

وجود نداره که بتونه منو شاد کنه ...نمیدونم چرا؟؟؟

ای کاش از احساسم نسبت به خودت باخبر بودی ای کاش میدونستم که مشکلت چیه

یه مدتیه که خیلی تو خودتی ...میدونم که برای خودت نگرانی ولی به خدا قسم من از

خودت بیشتر میسوزم وقتی تو درد میکشی انگار من درد میکشم وقتی تو تو فکری...

منم ناخواسته میرم تو فکر وقتی تو حوصله نداری منم حوصله هیچ کس وهیچ چیزو

ندارم نمیتونم دوریتو تحمل کنم دارم میسوزم ولی تو از این سوختن بی خبری میدونم

که نمیدونی از عشقت دارم میسوزم ...

اگه میدونستی حتما برام یه کاری میکردی ...اون قدر مهربونی ...اون قدر سنگین و

باوقاری که نمیتونم راز دلمو بهت بگم اون قدر مهربونی که وقتی کنارتم تمام وجودم از

عشقت پر میشه ...

اون قدر مهربونی که عشق پاکتو بهم دادی ...

من تو رو میخوام چون تموم زندگیم اینه دارم میرم ته دیوونگیم اینه

صدای من بهت نمیرسه ولی همین که خوشبختی برام بسه ...

نمیدونم چی کار کردی که با قلبم به خاطر تو بیرحمم و نمیدونم چیکار کردی که اینقدر

دوست دارم ...

الان دارم به یادت اشک میریزم ...اره دارم برای تو گریه میکنم ولی تو از گریه من بی

خبری ... مواظب خودت باش ...یادت باشه که خیلی دوست دارم

عشقت همیشه با منه ...من هیچ وقت تنها نیستم عزیزم


[+] نوشته شده توسط احد در 22:17 | |







ساز شكسته را تو بگو چند مي خري


ديوانه ام ،تو عاشق در بند مي خري؟

کوه غمم ،تو کوه دماوند مي خري؟

صيد کمند زلف تو هستم ،به من بگو

آيا غزال زخمي در بند ،مي خري؟

من دلشکسته ي توام اي نازنين من

ساز شکسته را ،تو بگو چند مي خري؟

اي بهترين ،اسير شکر خنده ي توام

آيا اسير را به شکر خند مي خري؟

چون يوسفم به دست زليخاي عشق تو

هستي عزيز من و خداوند ،مي خري؟

ميل حرث نموده گياه دل من

يک قطعه زان ،به خاطر پيوند مي خري؟


[+] نوشته شده توسط احد در 22:11 | |







عشق زياد


دوستت دارم چون تو را می خواهم و تو نیز مرا می خواهی

دوستت دارم همچو طلوع عشق در سحرگاه عشق

دوستت دارم بیشتر از آنچه تصور میکنی

دوستت دارم همچو رهایی پرنده از قفس و پرواز پر غرور او در اوج آسمان ها

همچو امواج دریا که آرام به کنار ساحل می آیند و آرام نیز به دریا می روند

همچو اواخر زمستان که شکوفه های بهاری باز می شوند

همچو غنچه ای که آرام آرام باز می شود و گل می شود

دوستت دارم همچو مهتابی که شب های تیره و تار را با حضورش

پر از روشنایی می کند

دوستت دارم همچو چشمه ای در دل کوه که آرام جاری می شود

بر روی زمین و تبدیل به آبشاری می شود که از دل کوه سرازیر می شود


[+] نوشته شده توسط احد در 22:7 | |







باز امشب

 
باز امشب از خیال تو غوغاست در دلم

آشوب عشق آن قد و بالاست در دلم



خوابم شکست و مردم چشمم به خون نشست

تا فتنه ی خیال تو برخاست در دلم



خاموشی لبم نه ز بی دردی و رضاست

از چشم من ببین که چو غوغاست در دلم



من نالی خوش نوایم و خاموش ای دریغ

لب بر لبم بنه که نواهاست در دلم



دستی به سینه ی من شوریده سر گذار

بنگر چه آتشی ز تو برپاست در دلم



زین موج اشک تفته و توفان آه سرد

ای دیده هوش دار که دریاست در دلم



باری امید خویش به دلداری ام فرست

دانی که آرزوی تو تنهاست در دلم



گم شد ز چشم سایه نشان تو و هنوز

صد گونه داغ عشق تو پیداست در دلم


[+] نوشته شده توسط احد در 22:0 | |







عشق يعني


عشق یعنی با تو خواندن از جنون
 
عشق یعنی سوختنها از درون

عشق یعنی سوختن تا ساختن

عشق یعنی عقل و دین را باختن

عشق یعنی دل تراشیدن ز گل

عشق یعنی گم شدن در باغ دل

عشق یعنی تو ملامت کن مرا

عشق یعنی می ستایم من تو را

عشق یعنی در پی تو در به در

عشق یعنی یک بیابان درد سر

عشق یعنی با تو آغاز سفر

عشق یعنی قلبی آماج خطر

عشق یعنی تو بران از خود مرا

عشق یعنی باز می خوانم تو را

عشق یعنی بگذری از آبرو

عشق یعنی کلبه های آرزو

عشق یعنی با تو گشتن هم کلام

عشق یعنی انتظار یک سلام

عشق یعنی دستهایی رو به دوست

عشق یعنی مرگ در راهت نکوست

عشق یعنی شاخه ای گل در سبد

عشق یعنی دل سپردن تا ابد

عشق یعنی سروهای سربلند

عشق یعنی خارها هم گل کنند

عشق یعنی تو بسوزانی مرا

عشق یعنی سایه بانم من تو را

عشق یعنی بشکنی قلب مرا

عشق یعنی می پرستم من تو را

عشق یعنی آن نخستین حرفها

عشق یعنی در میان برفها

عشق یعنی یاد آن روز نخست

 
عشق یعنی هر چه در آن یاد توست


[+] نوشته شده توسط احد در 21:54 | |







دوستت دارم


سالها میگذرد از شب تلخ وداع

از همان شب که تو رفتی و به چشمان پر از حسرت من خندیدی

تو نمیدانستی

تو نمی فهمیدی

که چه رنجی دارد با دل سوخته ای سر کردن

رفتی و از دل من روشنایی ها رفت

لیک بعد از ان شب

هر شبم را شمعی روشنی می بخشید

بر غمم می افزود

جای خالی تو را میدیدم

می کشیدم آهی از سر حسرت و می خندیدم

به وفای دل تو

و به خوش باوری این دل بیچاره خود

ناگهان یاد تو می افتادم

باز می لرزیدم

گریه سر می دادم

خواب می دیدم من که تو بر میگردی

تا سر انجام شبی سرد و بلند

اشک چشمان سیاهم خشکید

آتش عشق تو خا کستر شد

یاد تو در دل من پرپر شد

اندکی بعد گذشت

اینک این من...تنها...دستهایم سرد است

قدرتم نیست دگر...تا که شعری گویم

گر چه تنها هستم

نه به دنبال توام

نه تو را می جویم

حال می فهمم من...چه عبث بود آن خواب

کاش می دانستم عشق تو می گذرد

تو چه آسان گفتی دوستت دارم را

و چه آسان رفتی...

کاش می فهمیدی وسعت حرفت را

آه...افسوس چه سود

قصه ای بود و نبود ..


[+] نوشته شده توسط احد در 21:41 | |







عشق وجنون

به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد


دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس
سند عشق به امضا شدنش می ارزد


گرچه من تجربه‌ای از نرسیدن‌هایم
کوشش رود به دریا شدنش می ارزد


کیستم ؟ … باز همان آتش سردی که هنوز
حتم دارد که به احیا شدنش می ارزد


با دو دست تو فرو ریختنِ دم به دمم
به همان لحظه‌ی بر پا شدنش می ارزد


دل من در سبدی ـ عشق ـ به نیل تو سپرد
نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد


سال‌ها گرچه که در پیله بماند غزلم
صبر این کِرم به زیبا شدنش می ارزد


[+] نوشته شده توسط احد در 21:36 | |







تو نیستی


تو نیستی...



و من خوب می‌دانم،



این دل گرفته هر چقدر هم ببارد



نه خزان تنهایی ام



می شود بهار



نه کویر سینه‌ام، لاله زار


و نه یأس واژه های ذهنم، یاس سپید!



اما...



بغض می شوم



تا ببارم...



شاید به کنج آسمان دلم



پیدا شوی



رنگین کمانم...!


[+] نوشته شده توسط احد در 21:30 | |







چرا پرواز نمی کنم...؟

 

من تمام سعی ام را می کنم تا روی کارهای روزانه ام متمرکز شوم. اما کودک بازیگوش ذهنم، به سوی تو لی لی می کند.

دیروز این اس ام اس ، روی صفحه تلفن همراهم جا خوش کرد:

پرنده لب تنگ ماهی نشسته بود و به ماهی نگاه می کردو می گفت :

سقف قفست شکسته ! چرا پرواز نمی کنی ؟

این اس ام اس پنج جمله ای ، آرامش زندگی ام را بهم زده است.

با خود فکر می کنم که چقدر پرنده در اطرافم وجود دارد!

و من

چه قدر ماهی هستم.

اطرافیانم مدام می گویند از قفس سرشکسته وابستگی تو بیایم بیرون.

اما من می دانم بیرون آمدن همان و مردنم همان

آخر یکی نیست به این پرنده های دلسوز بگوید کجای دنیا ماهی می تواند بدون آب زندگی کند؟!

من هر روز به فقس شکسته بالای سرم نگاه می کنم.

چندبار سعی کرده ام سرم را از آب بیرون نگه دارم و بپرم اما....

احساس خفگی تمام بدنم را قرق می کند.

من چند بار سعی کرده ام اما..... نمی شود به خدا...........

بگذریم از این حکایت پرنده و ماهی !

همان بهتر که بنشینم و با تمام توانم روی روز مرگی ام متمرکز شوم .

اما

مگر لی لی این کودک بازیگوش می گذارد.؟!

دلم برای سکوت دست هایت تنگ شده است . بی نهایت !!!

در این روزهای پر از دست های شلوغ و پر هیاهو،

دلم برای سکوت دست هایت تنگ شده ، عزیز تمام عیار من!

من هر روز به تو ودست های نجیبت فکر می کنم.

و

هر روز تکرار می شود در من پرواز هزار پرستوی سبز

بگذریم از این سطرهای همیشه!

بگذریم از این همه "دوستت دارم " هایی که تلبار شده اند در دهانم!

بگذریم از این تا به ابد حسرت!

بگذریم....

بگذار باران آواز بخواند روی چشم هایم !!!!


[+] نوشته شده توسط احد در 21:8 | |







من و تو


میدانستم عاشق بارانی ،

آنقدر اشک ریختم تا خورشید بتابد بر روی سیل اشکهایم ،

تا اشکهایم ابر شود و باران ببارد

این اشکهای من است که بر روی تو میبارد

آسمان با دیدن چشمهای من می نالد

عشق همین است و راه آن نفسگیر

باز هم میخواهم عشق را با تمام دردهایش،

دردهایی که درد نیست چون دوایش تویی

خیالی نیست دلتنگی ها و بی قراری هایش، چون چاره اش تویی

عزیز من تویی، در راز و نیازهایم تنها تویی

با تو بودن یعنی همین ،

یعنی من عاشقم بیشتر از تمام عشقهای روی زمین

عزیزم خیلی دوستت دارم ، تنها همین احساس است که در دل دارم

این کلام جاودانه را از من بپذیر ، در روزی که قلبم درونش غوغاست ،

این احساس صادقانه را از من بپذیر ، در روزی که حال من حال خودم

نیست


[+] نوشته شده توسط احد در 23:12 | |







نگاه کن که به خاک سیاه افتادم

 


 

هنوز فکر من اینست اینکه ... پشت دری 

قرار بود بیایی تویی که در سفری


دلم گرفته برایت چرا نمی شنوی . . .

بگو به من به کدامین گناه در به دری


هزار بغض نترکیده در گلو دارم

اگرچه رفته ای اما همیشه در نظری



مرا کشانده خیالت به پرتگاه عمیق

پلنگ وار براین پرتگاه می نگری



مگیر خرده از اینکه غزل نمی گویم . . .

کجاست شوق نوشتن. . . نگاه مختصری



دوباره سهم من از عشق لانه ای خالیست

چه می شود که تو بر روی شاخه ام بپری



بجای تو گل سرخی نشسته در چشمم

میان آتش و دودم اگرچه بی خبری . . .



ببین که آتش نمرود مانده در بدنم

تو از زبانه ی آتش چرا نمی گذری . . .؟



قرار بود برایم بهشت باشی تو . . .

بیا نمانده بجز خاک گور من اثری



نگاه کن که به خاک سیاه افتادم

نگاه کن به نگاهم تویی که خیره سری



کمک بکن بتوانم دوباره برخیزم

چه می شود که مراهم تو با خودت ببری


 


[+] نوشته شده توسط احد در 9:58 | |







عشق

برای تو زندگی میکنم ، به عشق تو زنده هستم ، اگر نباشی دیگر نیستم

تویی که بودنت به من همه چیز میدهد، هر جا بروی دلم به دنبال تو میرود...

عشق تو ، حضور تو، به من نفس میدهد هوای بودنت

این دیگر اولین و آخرین بار است که دل بستم ،

نه به انتظار شکستم ، نه منتظر کسی دیگر هستم

تو در قلبمی و تنها نیستی ، تو مال منی و همه زندگی ام هستی...

همین که احساس کنم تو را دارم ، قلبم تند تند میتپد ،

به عشق تو میگذرد روزهای زندگی ام...

به عشق تو می تابد خورشید زندگی ام ،

به عشق تو آن پرنده میخواند آواز زندگی ام

و این است آغاز زندگی ام ، گذشته ها گذشته ، با تو آغاز کردم و با تو میمیرم....

به هوای تو آمدن در این هوای عاشقانه چه دلنشین است ،

به هوای تو دلتنگ شدن و اشک ریختن کار همیشگی من است

بودنم به عشق بودن تو است ، اگر اینجا نشسته ام به عشق این انتظار است

در انتظار توام ، تا فردا ، تا هر زمان که بخواهی چشم به راه آمدن توام

خسته نمیشود چشمهایم از این انتظار ، میمانم و میمانم از این خزان تا پایان بهار

تا تو بیایی و او که به انتظارش نشستم را ببینم ،

تا چشمهایت را ببینم و دنیای زیبایم را در آغوش بگیرم

نمیتوان از تو گذشت ، به خدا نمیتوان چشم بر روی چشمهایت بست ،

بگذار تو را ببینم ، تا آخرین لحظه ، تا آخرین حد نفسهایم....

نمیگویم که مرا تنها نگذار ، تو در قلبمی و هیچگاه تنها نمیمانم ، نمیگویم همیشه بمان ،

تا زمانی که هستی من نیز میمانم ، اگر روزی بروی ، دنیا را زیر پا میگذارم ،

نمیگویم تنها تو در قلبمی، نیازی به گفتنش نیست آنگاه که تو همان قلبمی...

قلبی که تنها تپشهایش برای تو است ،

زنده ماندن من به شرط تپشهای این قلب نیست ، به عشق بودن تو است !




 


[+] نوشته شده توسط احد در 18:56 | |